نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...
اگه دنبال آرشیو تصاویر متحرک هستید معطل نکنیدgif
فقط gif
فقط gif
فقط gif
فقط gif
- نوشته شده در ۱۱ مهر ۱۳۸۸ |
- نظرات - ۱۸۳۵۲ |
- نظر بدهید
نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...مرغزار بالا
بچه ها هر کدام یک جوری شانه خالی کردند. امیدشان به حسن بود اما حسن هم گفت: حرفشو نزنید! به جون خود احمد که ان شاء ا... به سلامتی برگرده من اصلا روم نمی شه! آخه چه کاریه! به خاطر چند شاخه گل که می خواد مهمون چند روزمون باشه پدر احمد رو به زحمت بندازیم؟ نه من نیستم!
همیشه، این فصل سال که می شد احمد از باغ شان در مرغزار بالا برای بچه ها گل لاله می آورد اما امسال رفته بود جبهه.
حسن همه بچه ها را خوش خبری داد.
- نامه احمد آقا از جبهه اومده، به همه سلام رسونده، نوشته: از لاله های همین جا براتون می فرستم. گفته...
در صحن مسجد برای لحظه ای پارچه سبز را از روی تابوت کنار زدند...
جنازه شهید توجه حسن را به خود جلب کرد، در شلوغی جمعیت گم شد و شروع کرد با خود حرف زدن.
لاله این جورش ارزش داره. از کوه های کردستان این همه راه را اومده، تازه تازه!
این دیگه مهمون چند روزه نیست، امروز که مردم، اون رو تو سینه کوه بکارن تا قیام قیامت، مهمون ماست.
حالا منظور احمد را می فهمم! نه این احمد نبود، مرغزار بالا بود. تخت گل...
محمد ابراهیم اکبری
- نوشته شده در ۲۶ شهریور ۱۳۸۸ |
- نظرات - ۱۸۶ |
- نظر بدهید